دلغصه های من

دلغصه های من

دلغصه های من

دلغصه های من

به پناه آمده ام

        وقتی دلم از غصه ها ترکید و از آدم ها جز غم و اندوه چیزی نصیبم نشد ، وقتی پیاپی شکستم و زمین خوردم ، وقتی به هر کس تمام عشق و احساسم را با تمام وسعت و حجمش بخشیدم و تنها ناجوانمردی و نیرنگ دیدم ، وقتی خنده بخشیدم و گریه هدیه ام شد ، بریدم . از همه کس و همه چیز ؛ از تمام مخلوقات روی زمین بریدم و به تنهایی هایی خویش پناه بردم . به خودم و فلب سوخته ام . به انزوای بی کسی هایم که باورم شد کسی را ندارم .از عالم و آدم بریدم و دیگر نخواستم به جمع انسان ها برگردم .

      از مرد و زن خسته ام . از غریبه و آشنا خسته ام . از نزدیک ترین کسی که خون مرا در رگ هایش دارد تا غریبه ترین نفس های این دنیا . خسته ام . خیلی هم خسته ؛ درونم خالی است . خالی از هر عشق و انگیره ای . خالی از هر خواهش و خواستنی که همه ی آن ها را کشتم و سرکوب کردم  که دیگر نمی خواهم کم ترین احساسی در وجودم مانده باشد . غریزه و احساسم را سرکوب کردم تا برای همیشه یادم باشد که چه ها بر سرم آمده است . سال ها شکست و پشت پا خوردن دیگر بس است . می خواهم در سکوت باران خورده ی چشمانم و در بی رمق ترین لحظه های نبض دلم اتراق کنم که همه چیزم را بردند و کشتند . دیگر باور کرده ام که تنها بودن بسیار بهتر از بودن با کسی است . هر کس ، هر کسی که می خواهد باشد ؛

     در پایان آخرین ثانیه های روز ولنتاین می نویسم . روزی که به اندازه ی تمام نفرت هایم از آن متنفرم . به اندازه تمام ذرات خلقت ؛ اما خواستم شروع پناه خواهی ام را در این وبلاگ  با این روز به یاد بیاورم . آری بدین جا پناه آورده ام . جایی که شاید سکوتش آرامم کند .

    برای دلم دیگر می نویسم . نه برای هیچ کسی که سال هاست دیگر کسی را مهربان ندیده ام و دیگر هم نخواهم دید . دیگر مهربانی هم نخواهم خواست .     خدایا پناه می آورم به تو از تمام آن هایی که فرصت طلب بودتد و هستند . از تمام انسان های لذت جوی این روزگار . از آن هایی که جز خودشان هیچ نمی بینند و دل می سوزانند و می روند . زخم به یادگار می گذارند و نفس های زندگی را به توقف می کشانند .

     خدایا من که توان گرفتن انتقام از هیچ کسی ندارم . نداشته ام و هرگز هم نخواهم داشت . نه توان ، که قلب انتقام گرفتن را نیز ندارم . اما همه را ، همه ی آن هایی که جفا کردند و لگد مالم نمودند و احساسم را به یغما بردند را به دستان قدرتمند عشق می سپارم . به پنجه های نیرومند روزگار . آری به عشق و روزگار می سپارمشان که باور دارم انتقام کار عشق و روزگار است ، نه کار من .

       دل سوخته ام را ، چشمان نمناک شده ام را ، شانه های خسته و بی پناهم را و دستان لرزانم را به این جا به پناه آورده ام . که شاید مامنی برای خستگی هایم باشد . که سخت خسته و دلشکسته ام ... خسته ام ... خدایا خسته ام ...

نظرات 2 + ارسال نظر
امین سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:50 ب.ظ http://shabayjavani.blogsky.com

به تبریک میگم
حرفهایی تو این متنت بود که سالهاست با اون روبرو هستیم ولی هیچ وقت کسی به این زیبایی و دردناکی بیان نکرده بود با افتخارتمام لینکت میکنم
موفق باشی

باقری چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:29 ق.ظ http://haqiqat.mihanblog.com/

«قالَ الاِْمامُ الْمَهْدِىُّ(علیه السلام):
أَنَا خاتَمُ الأَوْصِیاءِ وَ بى یَدْفَعُ اللّهُ الْبَلاءَ عَنْ أَهْلى وَ شیعَتى.»:
من آخرین نفر از اوصیا هستم، خداوند به وسیله من بلا را از خانواده و شیعیانم برطرف مىگرداند.
أَکْثِرُو الدُّعاءَ بِتَعْجیلِ الْفَرَجِ فَإِنَّ ذلِکَ فَرَجُکُمْ.»:
براى تعجیل فَرَج زیاد دعا کنید، زیرا همین دعا کردن، فَرَج و گشایش شماست.
نوکررخ ارباب نبیندسخت است
آغازولایت وامامت مولاصاحب الزمان برشیعیان ودوستدارانش به خصوص شمادوست بزرگوارمبارک
التماس دعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد